ای دل غمزده امروز چرا وسوسه ات خاموش است
پا کشیدی ز خیال بافی وانگار چشم تو درویش است
اژپی تو سالها سگ دو زدم با پای پینه بسته ام
باد آخر شد نصیب . اندیشه ای که پریش است
در سراشیبی هر رآ سقوط چون بید من لرزیده ام
در پی بیهودگیها کیسه خالی شعله نای تن خموش است
بس که گفتم بس است دور بت گردیدن موی رویید بر زبان
مرکب توسن دل رام نگردد تا دشت باور مه پوش است
پیری از نیمه ره چیره شد تا لگام هرزه گرد کشد بی خبر
حالا نه نایمانده ونه چتری ژیر بورانی که مرگوش است
هدیه به آشنا...برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 13:40
برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 13:40